ابزار تغییر فونت مطالب وبلاگ اختصاصی کافه وبنیاز این جمله در وبتون نمایش داده نمیشه پس لطفا پاکش نکنید

شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !

شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !

همسر شهیدی در فکه به من می‌گفت: حاج‌آقا من هیجده سال است شوهرم برنگشته و کسی هم چیزی نمی‌گوید که کجاست و خبری ازش ندارند! این هم دختر هفده ساله‌اش است!
روایتگر دشت جنون، روحانی مجاهد، عارف وارسته، مرحوم حاج عبدالله ضابط را می توان پیشتاز عرصه راویتگری در وادی جهاد و شهادت نام برد. انسان وارسته ای که زندگانی خود را برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره و تبیین سیره شهدا صرف نمود.
بخشی از روایت مرحوم ضابط درباره « جایگاه شهدای مفقودالاثر » و خاطره یکی از دوستداران آن عارف سفر کرده را تقدیم می کنیم.
 
... مفقودالاثر یعنی یک عمر انتظار!
همسر شهیدی در فکه به من می‌گفت:
حاج‌آقا من هیجده سال است شوهرم برنگشته و کسی هم چیزی نمی‌گوید که کجاست و خبری ازش ندارند!
این هم دختر هفده ساله‌اش است!
مفقودالاثر می‌دانید یعنی چه؟
یعنی هیجده سال چشم به در دوختن!
«الإنتظار أشد من القتل»
به اندازة عمر بعضی از ماها که زندگی کردیم این زن انتظار کشیده!
این همان است که امام می‌فرمود:
«مفقودان عزیز که محور دریای بیکران الهی‌اند و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام آن‌ها متحیرند».
کی می‌تواند بفهمد مفقود یعنی چه؟
فقط عشق است که این چیزها را به وجود می‌آورد. 
آید آن روز که خاک سر کویش باشم 
جرعه نوش اسرار مگویش باشم...
***
بالاخره مزارش را پیدا کردم، توی بهشت ثامن الائمه صحن جمهوری آستان قدس رضوی.
هنوز سنگ نداشت.
با انگشت روی خاکش نوشتم:
شهید حاج عبدالله ضابط. بلند شدم، رفتم زیارت و برگشتم.
نوشته‌ام نبود.
صدایش یکدفعه ذهنم را پر کرد.
آن شب کنار اروند می‌گفت:
شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را!
برگرفته از امتداد و راویان
منبع:http://hadem89.blogfa.com/

 



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را !گمنامشهید گمنامروایت شهدا
[ جمعه 24 مرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

راز سالم ماندن جسد یک شهید بعد از ۱۶ سال +تصاویر

 

IMG12273471

بعد از 16 سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند اما صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی سالم مانده بود.



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: راز سالم ماندن جسد یک شهید بعد از ۱۶ سال +تصاویر

ادامه مطلب
[ دو شنبه 20 مرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

سلام منو به حضرت زهرا س برسون

 

می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلکــــــ


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: «خداحافظ پسرم سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
[ یک شنبه 5 مرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

کارنامه فارغ التحصیلی

 

 



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: کارنامه فارغ التحصیلی
[ دو شنبه 23 تير 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

عکسی متفاوت و دیده نشده از «شهید بهشتی»

افسران - عکسی متفاوت و دیده نشده از «شهید بهشتی»
عکسی متفاوت و دیده نشده از «شهید بهشتی»
تصوبری که پیش رو دارید، در اواخر دهه 50 شمسی در منزل شخصی شهید بهشتی برداشته شده و ایشان را در کنار یکی از نوه هایش به تصویر کشیده است.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «آیت الله دکتر بهشتی»، «نخستین رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی و دبیرکل «حزب جمهوری اسلامی»، خود را این چنین معرفی میکند:
«من «محمدحسینی بهشتی»، که گاه به اشتباه «محمدحسین بهشتی» می‌نویسند، نام اولم «محمد» و نام خانوادگی‌ام ترکیبی است از «حسینی» و «بهشتی». بنده در دوم آبان 1307 در شهر «اصفهان» در محله «لنبان» - از مناطق قدیمی شهر و نزدیک به «زاینده‌رود» - متولد شدم.»
وی سرانجامِ در شام‌گاه هفتم تیر ماه سال 1360شمسی، طی انفجار تروریستی دفتر مرکزی «حزبِ جمهوری اسلامی»، در خیابان سرچشمه‌ی تهران، بال در بال ملائک گشود.«حضرت روح الله»، چند چند روز بعد، برای رثای شهید بهشتی، جمله ای فرمود که در تاریخ انقلاب ماندگار شد: «بهشتی یک ملت بود برای ملت ما».
تصویری که پیش رو دارید، در اواخر دهه 50 شمسی در منزل شخصی شهید بهشتی برداشته شده و ایشان را در کنار یکی از نوه هایش به تصویر کشیده است.
روحمان با یادش شاد


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: عکسی متفاوت و دیده نشده از «شهید بهشتی»شهيد بهشتيتصويرعكس
[ دو شنبه 9 تير 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد محمد رضا تورجي زاده...

افسران - شهید محمد رضا تورجی زاده...



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد محمد رضا تورجي زاده
[ سه شنبه 27 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد اكبر شهرياري

 
✔فقط خودم و خودت میدانیم امـروز بینماטּ‌ چـﮧ گذشت . . .

بـــُرو بـﮧ سلامت ♥ بابا♥

/ ناز / هایم را جـمع میکنم و میگذارم برایت آטּ‌ دنیا !✦

【فرزند ِ دو ماهـﮧ شهیـ❀ـد اکبر شـهریارےِ‌ مدافع حرم روےِ‌ تابوتـش】


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: وداع با مدافع حرم شهيد اكبر شهرياريتابوت
[ جمعه 23 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد زين الدين

 
موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فرمانده لشکرشده بود.

به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد.

ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دمِ در دنبالش رفتم پرسیدم :

« وسیله دارین ؟ » گفت: « آره ». هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی.

موقع سوار شدن با لبخند گفت: « مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتم.»


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد زين الدينخاطره اي با شهيد زين الدينتا شهدا با شهدا
[ چهار شنبه 21 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد حسن باقري

 
سردار جوان

اگر از دست كسی ناراحت شدید،
دو ركعت نماز بخوانید و بگویید:
خدایا!!
این بنده ی تو حواسش نبود
من ازش گذشتم تو هم بگذر
"شهید حسن باقری"


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد حسن باقري،با شهدا،جمله كوتاه شهدا
[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد اويني + صوت كوتاه

 

فایل صوتی که در ادامه می شنوید، ۱۲ دقیقه از نریشن مستند روایت فتح به قلم و با صدای شهید سیدمرتضی آوینی است. از آن فایلهای صوتی است که خیلی دوستش دارم. ویژگی آن، روتوش نشدن و خام بودن صدا است. به همین خاطر مثلا می توانیم متوجه شویم که شهید آوینی در بعضی فرازهای خواندن نوشته اش، گریه اش می گرفته است. موسیقی زیبایی هم به صدای شهید اضافه شده که حال آن را بیشتر کرده است. با اینکه مدت فایل ۱۲ دقیقه است، حجم کمی دارد و راحت می توانید دانلودش کنید.

پ.ن : هم لذت بردم و هم اشك ریختم.
 


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: نواي دل نشين شهيد اويني
[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

سخني با شهدا

 
بسم رب الشهداء ........

پیشکش به روح مطهر و عرفانی شهید محمد محسنی 

نور وصال در رخسار برادر شهیدم حاکی از حقیقتی است زیبا و دلربا ..!!
شهیدی که مدتها غم فراق ش جان عالم و آدمی را گرفته بود !!
او همچون یوسف زیبا رو بود و رشید ..!! 
گاه با او هم راز می شدم و گاه با او دم ساز ......!!
او می دانست که من تشنه ناب حقیقت کرامت انسانی ام .. ! 
اما تهمت پشت تهمت ...!! بگذریم نگفتن بهتر از به زبان جاری کردن است .

دل گویه ...........!!!
بگذار که این جاده خطر داشته باشد ..!!
من تا انتهای آدم شدن چشم به جاده دارم ..!!!!!

در هوایت بی قرارم بی قرارم روز و شب 
سر زکویت بر ندارم برندارم روز و شب 

الهی الحقنی بالشهداء و الصالحین


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد محمد محسني،سخني با شهدا،
[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

بابام رو شب بياريد


 
ﯾــﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻔﺤﺺ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
 
ﺭﻓﺘﯿــﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧــﻪ ﯼ ﺷﻬﯿــﺪ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﻬﺎﯼ
 
ﺷﻬﯿـﺪﺗﻮﻥ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﺷﻬﺪﺍﺳﺖ ، ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾــﺪ،
ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺭﻓﺘﯿــﻢ
ﺩﺭ ﺯﺩﯾــﻢ، ﺩﺧﺘــﺮﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐــﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾــﻦ ﺷﺨﺺ ﭼﻪ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ
ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ؟ ﮔﻔﺘــﻢ :ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺷﻮ ﭘﯿــﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ،ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻥ
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭﻥ .
ﺩﯾــﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩ،ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﺭﺩﻧﮑﻨﯿــﺪ ،
ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﯾــﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻇﻬﺮ ﻧﯿﺎﺭﯾﺪﺵ
ﺷﺐ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ .
ﺷﺐ ﺷﺪ، ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﺗﺎﺑــﻮﺕ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﻫﺎ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿــﻢ ﺑﺒﺮﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ ، ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾــﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼــﺮﺍﻍﺯﺩﻥ ،
ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿــﺪﻥ ، ﺷﻠﻮﻏﻪ ، ﻣﯿــﺎﻥ ، ﻣﯽ ﺭﻥ ، ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﻪﺧﺒــﺮﻩ ؟
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﺧﺒــﺮﻩ ؟
ﮔﻔﺘﻦ : ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘــﺮ ﺍﯾــﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ !
ﻣﯽ ﮔﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾــﻢ،ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺩﺧﺘــﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾــﺪﺗــﻮ ﮐﻮﭼﻪ ،
ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﻧﺒﺮﯾــﺪ ، ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮ ﺳﻔـﺮﻩ ﯼﻋﻘﺪ ﺑﯿــﺎﺩ ،
ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘــﻢ، ﻫﺮﮐﯽ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﺂﺩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ
ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟
ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾــﺪ !
ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾــﻢ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻨــﺎﺭ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ . .
استخوان دست باباش و برداشت کشید روی سرش گفت بابا دخترت عروس شده...!
 
شهدابخدا شرمنده ایم... 


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: تفحص شهداسرسفره عقدشهيد،دختر شهيد،خاطرات شهدا،خانواده شهدا
[ سه شنبه 20 خرداد 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

حر انقلاب

 
◥ حُـــــــــر ِ انقـــــلآبــــ ◣
▣ شهـــیــد شاهرخ ضرغام ▣
┘◄بهمن ۵۷ بود. شب و روز می‌گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت‌های حضرت امام پخش می‌شد◄با احترام می‌نشست. اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. 
همیشه می‌گفت: هرچه امام بگوید‌‌ همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود که: 【 فداتـــــ شـــــم خمینی 】
▬◄در لینک: روایتی کوتـــاه و دلنشین از این شهـــیــد نام آشنـــآ▌▬▬▬

 

 


موضوعات مرتبط:
[ چهار شنبه 27 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

آيا ميدانستيد

 
آیا میدانستید:
در تیمارستان های آمریکا برای لاعلاج ترین بیماراشون قرآن پخش میکنن

چون فهمیدن آرام بخشه

منبع:کتاب دیوانگـــان آزاد نوشته ی دکتر هولسف


آیا میدانستید

در دانشگاه های افسری امریکا و اسرائیل عملیات های والفجر8 بیت المقدس بدر و ...

زمان جنگ ایران و عراق را آموزش میدن

منبع:سایت بالاترین اسرائیل و سخنرانی ژنرال الکس مایل

اونا دین و اسلام ما را شناختن و دارن استفاده میکنن ولی خودمون چی؟؟؟...

انتشار بدید ...شاید تلنگر کوچیکی باشه از سوی ما...ممنون


موضوعات مرتبط:
[ دو شنبه 25 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

آب همه نصفه بود

 
ته صف بودم. به من آب نرسید.
بغل دستی‌ام لیوان آب را داد دستم. گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفش را تو بخور
فرداش شوخی شوخی به بچه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید؛...
دیروز نصف لیوانش را به من داد.
یکی گفت: لیوان‌ها همه‌اش نصفه بود. . . .


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: جبهاز خودگزشتگي در جبه
[ دو شنبه 25 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

بدون شرح...

بغض كرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمي بشود آه و ناله مي‌كند و عمليات را لو مي‌دهد.»
شايد هم حق داشتند. نه اروند با كسي شوخي داشت، نه عراقي‌ها. اگر عمليات لو مي‌رفت، غواص‏‌ها - كه فقط يك چاقو داشتند - قتل عام مي‌شدند. فرمانده كه بغضش را ديد و اشتياقش را، موافقت كرد.
* * * * * *
بغض كرده بود. توي گل و لاي كنار اروند، در ساحل فاو دراز كشيده بود. جفت پاهايش زودتر از خودش رفته بودند. يا كوسه برده بود يا خمپاره. دهانش را هم پر از گِل كرده بود كه عمليات را لو ندهد.



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: خاطرات جبهرفتن به سربازي
[ دو شنبه 25 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد جاويد الاثر شاهرخ ضرغام

 
گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد
هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند
بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند
میشد بادیگارد قماربازا
بچه که بوده باباش می میره
خودش می مونه و مادرش
کاری از دست مادر هم بر نمی یومد
سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه
تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره
وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه
خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟
مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:
» خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده «
خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت
می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟

اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند


سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد
توبه کرد و
رفت جبهه و کاری کرد کارستون
عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید
صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود
تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد
پیکرشم برنگشت
انگار می خواست حضرت زهرا سلام الله علیها براش مادری کنه...

شهیدجاویدالاثر شاهرخ ضرغام


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شاهرخ ضرغامشهيد گمنامحر انقلابگنده لات تهران
[ یک شنبه 24 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

انفجار اطلاعات

 
انفجار اطلاعات! نمی دانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمی ترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک تر می شود خوشحال می شوم. نیچه خطاب به فیلسوفان می گوید: « خانه هایتان را در دامنه های کوه آتشفشان بنا کنید » و من همه کسانی را که در جست و جوی حقیقتند مخاطب این سخن می یابم. «گریختن » مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند و اگر نه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار.
. . . 
این همان دهکده ای است که در آن مردمان را به یک صورت واحد ، قالب می زنند و هیچ کس نمی تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک ، سر باز زند. 
این همان دهکده ای است که بر سر ساکنانش آنتن هایی روئیده است که یکصد و پنجاه کانال ماهواره ها را مستقیماً دریافت می کنند.
این همان دهکده ای است که در آن روبوت ها عاشق یکدیگر می شوند .
این همان دهکده ای است که در تلویزیونهایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می دهند . این همان دهکده ای است که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسانهایی با سر خوک به دنیا می آیند .
این همان دهکده ای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد . . . 
امّا عجب اینجاست که بازهم این همان دهکده ای است که در زیر آسمانش بسیجیان ، بر رملهای فکّه زیسته اند ، همان دهکدة جهانی که در نیمه شبهایش ماه ، هم بر کازینوهای لاس و گاس تابیده است و هم بر حسینیة دوکوهه و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او گریسته اند .
دنیای عجیبی است ، نه ؟!
سید مرتضی آوینی / مقاله انفجار اطلاعات استخراج شده از کتاب رستاخیز جان صفحه ی 117


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: مقالهانفجار اطلاعاتكتاب رستاخيزجان شهيد آويني
[ جمعه 22 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد دكتر مصطفي چمران

 
شهید دكتر مصطفی چمران
تاریخ مرا در محك امتحان قرار داده است. می‌خواهد فداكاری مرا بسنجد. می‌خواهد شجاعت مرا بیازماید.
اكنون پرچم خدایی به دست من سپرده شده است تا با طاغوت‌ها بجنگم
و مبارزه من فقط با شهادت و فدكاری امكان‌پذیر است.
خدایا! تو را شكر می‌كنم كه با فقر آشنایم كردی تا رنج‌ گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درك كنم.
خدایا! هدایتم كن؛ زیرا می‌دانم كه گمراهی چه بلای خطرناكی است.
خدایا! هدایتم كن كه ظلم نكنم؛ زیرا می‌دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا! نگذار دروغ بگویم؛ زیرا دروغ ظلم كثیفی است.
خدایا! محتاجم مكن كه تهمت به كسی بزنم؛ زیرا تهمت، خیانت ظالمانه‌ای است.
خدایا! ارشادم كن كه بی‌انصافی نكنم؛ زیرا كسی كه انصاف ندارد، شرف ندارد.
خدایا! راهنمایم باش تا حق كسی را ضایع نكنم كه بی‌احترامی به یك انسان، همانا كفر خدای بزرگ است.


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد چمرانشهيد دكتر مصطفي چمراندكتر چمراندعاي شهيد چمران
[ جمعه 22 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

واقعا اينها كجا و ما كجا!

http://upload7.ir/images/10508265104179104204.jpg,

اينها كجا و ما كجا؟!!



موضوعات مرتبط:
[ چهار شنبه 20 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

خاطرات خنده دار جبه

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا وگفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز وگفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید! 
+منبع:کتاب رفاقت به سبک تانک


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: جوكخنده حلالخاطرات جبهخاطرات خنده دار جبهجنگ و خنده
[ چهار شنبه 20 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

نور ايمان وهابيت از زبان شهيد آويني

چه زیبا فرمودند شهید سید مرتضی آوینی:
«آخرین مقاتله ما، به مثابه سپاه عدالت، نه با دموکراسی غرب،
بلکه با اسلام آمریکایی است؛
بلککه اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است.
اگر چه این یکی نیز ولو هزار ماه باشد به یک شب قدر فرو خواهد ریخت
و حق‌پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.»


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: وهابيت،نور ايمان،شهيد آويني،
[ چهار شنبه 20 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

قانون نيتون

سيبي بر زمین افتاد و نیوتن قانون جاذبه را کشف کرد..
هزاران شهید هر روز بر زمین می افتند و بشریت هنوز
قانون انسانیت را کشف نکرده است!
کجایی ای انسان کامل، ای آیینه تمام نمای حضرت حق،
و ای تمام انسانیت.... مهدی جان(عج)...
ای کاش قانون جاذبه ای بر جهان حاکم بود که ما همچون سیبی،
به محض رها شدن، در گستره بی مرز وجود تو می افتادیم...


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: قانون نيوتونآقا كجاييدرددلانسانيت
[ سه شنبه 19 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

مواظب ايمانت باش.شهيد جهان آرا



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: ايمانجهان آرا،ايمانتان سقوط نكند
[ دو شنبه 18 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

شهيد رضا ميرزائي



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيد رضا ميرضائي
[ شنبه 16 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

وصيت تكان دهنده شهيد به مادرش



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيدوصيت نامه
[ شنبه 16 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

قداست اشك

قداست اشک

مراسم نماز جمعه به پایان رسید، 
در حوالی چهار راه لشگر با حاجی و بچه‌‌های لشگر بیست و هفت ایستادیم. 
صدای شادی و خنده همگی به آسمان بلند شد؛ 
قبل از خداحافظی یکی از نیروها یاد گردان «سیف» را زنده کرد. 
خاطرات آخرین شب فروغ ستارگان گردان سیف، دل همه را لرزاند، 
هنوز سخنان او به پایان نرسیده بود که سید آرام و بی‌صدا اشک‌هایش جاری شد. 
پرسیدم حاجی چرا گریه می‌کنی؟» 
گونه‌هاش تر گشت، بغضش را فرو خورد و گفت:«شما نمی‌دانید چه کاری کرده‌اید، 
شما نمی‌دانید آن شب بر این بچه‌ها چه گذشته!» 
اشک‌های مرتضی صداقت بی‌ریایش بود، که گونه‌های لرزانش را متبرک می‌ساخت. 
قطراتی به قداست تمام عبادت‌های یک زاهد.

منبع : كتاب راز خون

 



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: قداست اشكراز خون،كتاب راز خونشهيد آوينيرامين جوانمرد
[ جمعه 15 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

سردارشهيد مهدي زين الدين

جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده.
اگر می دید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی کرد؛ او را از آن مسئولیت بر می داشت، می آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می رفت ، او را هم با خودش می برد؛ و به این شکل روحیه ی مسئولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او می آموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می کرد. با همین روحیه ی کریمانه بود که به هر دلی راهی می گشود.


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهيدسردارشهيد مهدي زين الدين
[ جمعه 15 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

طلبه شهید علی خلیلی

در گذشت طلبه جوان علی خلیلی به دست اراذل واوباش به دلیل امر به معروف ونهی از منکر را را تسلیت میگوییم. 
ماجرا از این قرار است: ۲۵ تیر ماه سال ۱۳۹۰ حادثه‌ای دردناک در یکی از محلات شرق تهران رقم خورد.

در این حادثه جوان ۱۹ ساله‌ای به نام علی خلیلی در حین بازگشت از هیئت در حالی که همراه چند نفر از شاگردان یک مدرسه بود به واسطه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

خلیلی توسط یک نفر از افراد شرور منطقه از ناحیه گردن و قسمت شاهرگ دچار جراحت شد و بیش از ۱۵ دقیقه در خون خود می‌غلتید.

در این حادثه تعدادی از مراکز اورژانس بیمارستانی از پذیرش علی خلیلی امتناع کردند تا اینکه یکی از بیمارستان‌های خصوصی در ازای واریز مبلغ ۶ میلیون تومان حاضر به پذیرش وی شد.

سرانجام علی خلیلی که به دلیل شدت خونریزی به حالت اغما رفته بود بستری شد اما پزشکان امید زیادی به مداوای وی نداشتند.

علی خلیلی پس از مرخص شدن از بیمارستان در منزل بستری شد اما هر از گاهی به دلیل مشکلات ناشی از حادثه رخ داده به بیمارستان منتقل شده و بستری می شد.

وی بهمن ماه امسال نیز مجدداً در بیمارستان بستری شد و پس از یک ماه به خانه منتقل شد اما سرانجام امروز عصر و در بیمارستان بعثت دعوت حق را لبیک گفته و جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دیدار اباعبدالله الحسین و یارانش شتافت.
پیش از این اعلام شده بود که ضارب وی تنها حکم سه سال زندان دریافت کرده و با قرار ئثیقه در شرف آزادی است! 

پایگاه خبری صراط درگذشت این جوان ناهی منکر را به خانواده و نزدیکان وی تسلیت گفته و برای بازماندگانش از درگاه ایزد منان طلب صبر دارد .
منبع: فارس


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: طلبهشهدای طلبهعلی خلیلیطلبه علی خلیلیشهید طلبه علی خلیلیخلیلیشهید خلیلی
[ دو شنبه 4 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

اُحُد

 

مزار شهدای احد که به دست وهابیون تخریب شد

دوران خلافت معاویه بود. پنج دهه از آغاز نهضت اسلامی می گذشت.قرار بود در منطقه احد برای زائرین چاه آبی حفر شود. هنوز مدتی

از شروع کار حفاری نگذشته بود که خبر عجیبی در مدینه پیچید! 

بقیه در ادامه مطالب...



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهید گمناماحد جنگ اُحُدپیامبرصدر اسلام مدینه چاهپیکر سالم شهید

ادامه مطلب
[ یک شنبه 3 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]

عطش

عطش

راوی: خاطرات آزادگان

روز های آخر عملیات خیبر بود.پیر مرد صورت ودهانش مجروح شده وافتاده بود.

حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود.همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیر مرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد.اما خیلی به بچه ها روحیه میداد.با دیدن او فراموش میکردیم اسیر جنگی هستیم.

صبح ها بعد از نماز می نشست ودعا میکرد.معنویتش خیلی بالا بود .یک روز عراقی ها ریختند داخل وهمه را زدند.

به پیر مرد گفتند: تو اینجا چه می خوای؟ گفت: دعا می کنم.گفتند چه دعایی!؟

گفت به کوری چشم دشمنان به امام خمینی رهبر عزیزم دعا می کنم.

موقق آمار صبح او را بردند.تا توانستند پیر مرد را زدند.او را داخل زندان انداختند.بدون آب و غذا!

ما او را می دیدیم. صحبت می کردیم. ولی اجازه رساندن آب وغذا به او را نداشتیم. چهار روز به این منوال گزشت.همه نا راحت بودند.

روز چهارم ضعیف تر شده بود نمازش را نشسته خواند. بعدبه جای تعقیبات شروع کرد با حضرت زهرا س  درد ودل کردن: فاطمه جان به فریادم برس. از تشنگی مردم.

آن روز انقدر نالید تا به خواب رفت.همان روز یک لیوان چای از دید نگهبان مخفی کردیم. خوشهال بودیم که تا از خواب بیدار شد به اوبدهیم.ساعتی بعدبیدار شد.

سیمایش بر افروخته بود. بسیار شاداب بود. احساس ضعف نمی کرد. شروع کرد به خندیدن.

چای که برایش آوردیم گفت: ممنون،نوش جانتان!الان در عالم خواب حضرت زهرا  س   هم از غذا سیرم کرد. هم از شربتی بسیار شیرین!هنوز شیرینی آن شربت زیر زبانم هست.

حاج محمد حنفیه احمد زاده پیر مرد مشهدی را به اردو گاه دیگری تبعید کردند.آنجا هم زیر شدید ترین شکنجه هابود.

او به سختی مریض شد.بعد هم چهار نفر از اسرای ایرانی پیکر بی جان او را به بیرون اردو گاه بردند.حاج محمد را غریبانه به خاک سپردند.

منبع: شهید گمنام



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهیدشهدااسیراسراحاج محمدحنفیه احمد زاده پیرمرد مشهدیخیبرعملیات خیبر
[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]
صفحه قبل صفحه بعد